جدول جو
جدول جو

معنی گوی بردن - جستجوی لغت در جدول جو

گوی بردن
(سَ رِ زَ دَ)
حمل کردن گوی از جایی به جای دیگر. منتقل ساختن گوی، کنایه از زیادتی کردن و فایق آمدن است. (برهان قاطع) (مجموعۀ مترادفات) (آنندراج). پیشی گرفتن.
- گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی، پیشی گرفتن ومقدم شدن به دلیری یا علم یا صفت بر دیگری:
نریمان که گوی از دلیران ببرد
به فرمان شاه آفریدون گرد.
فردوسی.
چو کودک به زخم اندر آورد روی
فزونی ز هر کس همی برد گوی.
فردوسی.
ز شاهان گوی برده وقت بخشش
ز شیران دست برده گاه پیکار.
فرخی.
ببرد ازهمه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری.
اسدی.
درآ ای حجّت زیبا سخن گوی
که بردی از خلایق در سخن گوی.
ناصرخسرو (دیوان ص 522).
گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران
بر سبلت اقران وی ار برد و اگر ماند.
سوزنی.
میدان سخن نونو هر بار یکی دارد
من گوی بسی بردم این بار که من دارم.
خاقانی.
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
هرکه علم بر سر این راه برد
گوی ز خورشید وتک از ماه برد.
نظامی.
دین به تزویر خویش کرد سیه رو چنانک
بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد.
عطار.
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زبان داری نگاه.
عطار.
گوی آن کس می برددر راه عشق
گرچه گویی بی سرو بی پا بود.
عطار.
اندر آمد مادر آن طفل خرد
اندر آتش گوی دولت را ببرد.
مولوی.
بچندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمی افتد چنین گوی زنخدانی.
سعدی.
ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروز
به خوبرویی و سعدی به خوب گفتاری.
سعدی.
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی.
حافظ.
میبرد گوی سعادت از میان رهروان
هرکه از سر پای میسازد به جست و جوی دوست.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
گوی بردن
حمل کردن گوی از جایی بجایی، فایق آمدن برتر شدن پیشی گرفتن: ز شاهان گوی برده وقت بخشش ز شیران دست برده گاو پیکار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گوی بردن
((بُ دَ))
پیش افتادن
تصویری از گوی بردن
تصویر گوی بردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی کردن
تصویر روی کردن
رو کردن، توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ)
باخبر و آگاه شدن و فهمیدن و شنیدن و گمان بردن و از چیزهای پنهان، اطلاعی بهم رسانیدن. (ناظم الاطباء). باخبر و آگاه شدن و دیدن و فهمیدن چیزی. (آنندراج). از امری نهانی، اندکی آگاه شدن. تا حدی از امری نهانی، آگاهی یافتن. (یادداشت بخط مؤلف). درک کردن. فهمیدن:
جستم میان خلق و سلامت نیافتم
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی.
خاقانی.
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهره اش بدرید و لرزید و بمرد.
مولوی.
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی.
حافظ.
مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست.
(یادداشت مؤلف، بدون ذکر نام شاعر)
لغت نامه دهخدا
با ناز رفتن خرامیدن: والله لا یحب کل مختال فخور... و خدای دوست ندارد آن کس که اندر رفتن خویش گشی کند و بنعمت خدای فخر کننده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن گوی در بازی گوی و چوگان، پیروز شدن بر سبقت گرفتن بر: مسئله های خلافی رفت سخت مشکل و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بر بود
فرهنگ لغت هوشیار
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطع کردن گوش کسی، بحیله پول و مال دیگری را گرفتن مغبون کردن در معامله: پس این دو برادر هم گوش ترا بریده اند ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود کردن
تصویر گود کردن
عمیق کردن ژرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسی کردن
تصویر گسی کردن
فرستادن و روانه کردن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش کردن
تصویر گوش کردن
شنودن، استماع، شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله بردن
تصویر گله بردن
شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چنبره بازی چنبره بردن گونه ای آورد در تیراندازی آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد پس هر که تیرش از حلقه بگذرد آن حلقه آن وی باشد حلقه ربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی کردن
تصویر شوی کردن
شوهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود بردن
تصویر سود بردن
بهره بردن فایده بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی کردن
تصویر روی کردن
توجه، اقبال، استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
باخبر و آگاه شدن، فهمیدن و شنیدن و گمان بردن از چیزهای پنهان اطلاع یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
موفق شدن در شرط بندی چنانکه شایسته دریافت گرو گردند سبق بردن: گر فراغت نکشد جان بوصالت ندهم تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید. (سعدی)، پیش افتادن سبقت گرفتن: زگوران تک ربودم در دویدن گرو بردم زمرغان در پریدن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش کردن
تصویر گوش کردن
((کَ دَ))
شنیدن، توجه کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوا کردن
تصویر گوا کردن
((گُ. کَ دَ))
شاهد گرفتن، به شهادت خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش بریدن
تصویر گوش بریدن
((بُ دَ))
با حیله و نیرنگ از کسی پول گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
((~. بُ دَ))
پیروز شدن در شرط بندی
فرهنگ فارسی معین
((طُ. بُ دَ))
آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه ربایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سود بردن
تصویر سود بردن
Profit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
Brace, Muscle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
reforçar, musculoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سود بردن
تصویر سود بردن
получать прибыль
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
усиливать , накачать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سود بردن
تصویر سود بردن
Gewinn machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
verstärken, anstrengen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
wzmacniać, budować mięśnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سود بردن
تصویر سود بردن
отримувати прибуток
دیکشنری فارسی به اوکراینی